نمیدونم از کجا شروع کنم... از کدوم روزای خودم...از روزایی که پای یکی هدر دادمو قدر ندونست خیلی بی مقدمه رفت...
از روزایی که بدترین شرایط زندگیم بهش نیاز داشتمو اون خیلی راحت پشت به همه چی کرد و رفت که خوشیهاشو شادیهاشو با یکی دیگه قسمت کنه ولی نخواست پیش کسی که یه عمر نفسش برای اون اومد و رفت... زنگیشو برای اون گذاشت حالا که شرایطش چیز دیگه ای شده به اون بیشتر از هر چیز دیگه ای نیاز داره نخواست بمونه خیلی راحت گفت و رفت....
بعد اون تموم خاطراتشم رفت... هیچ خاطره ای هیچ روز خوشی برام تو ذهنم نموند... آخه بد رفت...خاطراتشو جا نذاشت همه رو با خودش برد...
روزای خوشمو ازم گرفت روزای خوشش داره میگذره...
خدایا اونی که دلمو شکست نه...اونایی که دل شکوندن چقد پیشت عزیزن
برو خوشبخت بشی اما بدون دلم هنوز شکستنتو....هنوز بی اعتنا گذشتنو رفتنتو.. یادش نرفته و نخواهدم رفت ...
فقط یادت باشه اگه یه جایی بد آوردی یا که دلت شکست بدون هنوز حلالت نکردم...باید یه روزی تقاص پس بدی من ببینم و بشنوم..
باید خدا خدایی کنه واسم...
نظرات شما عزیزان:
ramincrazy 
ساعت17:05---1 مهر 1393
سعیده کمکم کن وقتی مطالب وبت رو خوندم یه حس خوبی بهت پیدا کردم.راستش من حدود چهار سال یه دختر با زندگیم بازی کرد یعنی منو بازیچه خودش قرار داد من واسه زندگی میخواستمش الان بیست سالمه اخه با این سنم چه گناهی داشتم تا اخر عمرم نمیتونم زندگی راحتی داشته باشم زندگیمو خراب کردو رفت سه بار بخاطش رفتم کما.فقط خواستم بدونم خداوند با اینجور ادما چیکار میکنه؟؟توروخدا تو وبم جوابشو بهم بده منتظرتم
|